از درد می خروشم،از غم می سوزم،ومی بینم که حیاتم دود می شود وبه آسمان می رود ،می بینم که فرزندانم ،برادرانم به خاک وخون می غلتند ،می بینم که سنگ را بسته اند وسگ را گشاده اند ،هر لحظه خبری مدهش فرا می رسد ،رنجی وشکنجه ای بر قلب مجروحم،فشاری بر پای خونینم ،اشکی در گوشه ی دیدگانم،سوز وجوشی در همه اعصابم ،بدرگاه خدا دعا می کنم ،دعایی که در حلقومم می سوزد ،دعایی که از عصاره وجودم سرچشمه می گیرد ،دعای یک آدم دردمند ودل شکسته ،دعای مسئولی که مستأصل شده ،دعای فرماندهی مجروح که نیرویی در دست ندارد . خدایا ،من ،بنده تو ام ،من از خود چیزی ندارم که بخاطر خود فکر کنم .من باز یافته ام،من کشته ام ،من رفته ام ،دیگر منی از من وجود ندارد ،اما آنچه از آن رنج می برم سرنوشت مستضعفین است ،سر نوشت انقلاب است ،سر نوشت ملت است ،سرنوشت جوانان بیگناهی است که همه روزه به خاک می غلطند ،ناراحتم که یک قصاب کثیف با پنجه های خونین خود رسالت مقدسی را بسقوط بکشاند ،خدایا ،چگونه شاهد باشم که حق بمیرد وظلم وکفر وجهل ،قهقهه های مستانه سر دهد وخدا وپیغمبر را مسخره نماید ،ومستکبرین دنیا نابودی حق پرستان را جشن بگیرد وبا خیال راحت به مکیدن خون بینوایان وریختن خون آزاد مردان بپردازند .
خدایا اگر می خواهی مرا بگدازی ،حاضرم ،اگر می خواهی مرا قربانی کنی ،با کمال آرزو ،اسماعیل وار آماده ام،اما ای خدا چگونه اجازه می دهی که این جوانان پاک مثل برگ خزان بر زمین بریزند ؟
چگونه راضی می شود که بچه های بیگناه قطعه قطعه شوند؟ چگونه .
نوشته ای از شهید دکتر مصطفی چمران